کد مطلب:225165 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:261

بیان رنجیدن مردمان از اعمال رشید نسبت با برمکیان و بدگوئی از کردار او
چون افعال رشید نسبت با برمكیان و ازار ایشان بدراز كشیدن مردمان بغداد و دیگر بلاد زبان بطعن او برگشودند و نظما و نثرا او را بزشت كاری و طمع و حرص و بد كیشی و پاس حقوق ناداشتن و كینه مردمان خدمتكار دولتخواه نیك خوی جواد بی گناه را در دل دانباشتن و باندیشه باطل تخم عناد در مرتع خیال كاشتن و بكام نفس بدفرجام گام برداشتن بصراحت و اشارت در میان جهانیان زشت نام و بدكار برشمردند و برامكه را باعمال حسنه و محائل سعیده مذكور و در صفحه زمین تا زمان بازپسین مشهور ساختند .

در تاریخ ابن خلكان مسطور است كه ابن بدرون در كتاب خود داستان جعفر و عباسه خواهر هارون را رد شرح قصیده ابن عبدون كه در مرثیه بنی افطس گفته و مطلعش این است :



الدهر تفجع بعدالعین بالاثر

فما البكاء علی الأشباح و الصور



در ذیل این بیت ابن عبدونت كه از جمله این قصیده است مذكور داشته است .



و اشرقت جعفرا و الفضل یرمقه

و الشیخ یحیی بریق الصارم الذكر



كنایت از اینكه یحیی و فضب بدانستند كه جعفر بن یحیی از آن نیزه تابدار و نوك ابداری كه عضو مخصوص عباسه بكار برد منتظر بودند كه یكی روز دستخوش تیغ آتش بار شوند ، و نیز ابو نواس را اشعاری است كه بر این واقعه كه ابن بدرون مذكور داشته است دلالت كند و این چند شعر از آنجمله است :



الاقل لامین الله

و ابن القادة الساسة



اذا ماناكث سرك

ان تفقده راسه



فلا تقتله بالسیف

و زوجه بعباسة



در این شعر نیز اشارت كند و گویی ای امین خدای و فرزند





[ صفحه 57]



امرای مملكت آرای چون كار جعفر و عباسه مكشوف شد كشتن جعفر به شمشیر روا نیست بلكه بر فضیحت و رسوائی تو می افزاید بلكه شایسته آن است كه او را با عباسه تجویز و تزویج نمائی عجب این است كه ابونواس این شعر را چنان به نظم درآورده است كه از آن مفهوم می آید كه جعفر بدون اینكه با عباسه اجرای صیغه تزویجی شده باشد درآمیخته است و از آن پس كه هارون بدانسته و به قتل او پرداخته است ابونواس می گوید این كردار سزاوار نبود بلكه چون دانستی ببایستی نهانی او را با وی تزویج كنی و برای خود نشانی از بدنامی برجای نگذاری بعید نیست كه چنین هم باشد چه اگر عباسه شرعا بر وی حلال بود این چند موجب كین و كید و بغض و قید نمی شد .

و نیز می خواهد برساند كه شئامت عباسه كه چندین تن شوی را بكشت برای هلاكت وی كافی است و محتاج به شمشیر نیست چنانكه ازین پیش در بدایت امر عباسه مذكور شد و بعضی گفته اند ابونواس چون با برمكیان دشمن بود این ابیات را بگفت تا بر خشم و ستیز رشید بیفزاید و ریشه ی ایشان را از صفحه ی جهان برافكند ، و بعضی گفته اند چون ابونواس این ابیات را بگفت از خشم رشید چنان ترسان و پنهان شد كه تا پایان عمرش او را ندید .

در اخبار الدول مسطور است كه چون سر جعفر را بر حبس بیاویختند یزید رقاشی شاعر بیامد و در برابرش بایستاد و این ابیات را اما والله لولا خوف واش كه ازین پیش از تاریخ طبری به اسم ابوعبدالرحمن عطوی مرقوم شد بخواند و چون هارون بشنید كین او در دل و آسیبش در خاطر بسپرد و بیشتر بر آزار برامكه اقدام كرد و رقاشی را بخواست و گفت چه چیزت بر گفتن این اشعار جسارت داد با اینكه شنیده باشی كه ما بیم داده ایم كه هر كس در برابر این سر بایستد یا او را مرثیه گذارد چنین و چنان كیفر یابد .

یزید رقاشی گفت جعفر بن یحیی سالی هزار دینار به من عطا می كرد رشید بفرمود تا دو هزار دینار بدو بدادند و گفت چندانكه مادر بند زندگانی بر پای باشیم



[ صفحه 58]



همه ساله این مبلغ به تو عطا می شود .

در مستطرف و حدیقة الافراح مسطور است كه وقتی زنی از برمكیان بر هارون الرشید درآمد و این وقت گروهی از بزرگان اصحابش حضور داشتند پس زبان بر گشود و گفت :

یا امیرالمؤمنین أتم الله أمرك و أقر الله عینك ، و فرحك بما آتاك ، و أتم سعدك لقد قسطت بما فعلت ، زادك الله رفعة» ای امیرالمؤمنین خدا امرت را تمام و چشمت را سرد و خنك نماید و به آنچه ترا بباید شادان گرداند و ستاره ی سعد و خوش بختی ترا تمام كند همانا در آنچه كردی بقسط و عدل رفتی خداوند زیاد فرماید بلندی ترا .

چون هارون الرشید این سخنان بشنید روی با ارباب دولت خود كرده گفت آیا بدانستید كه این زن چه گفت و مقصودش از كلماتش چه بود گفتند از كلمات او جز دعای خیر نسبت به حضرت تو چیزی نفهمیدیم ، هارون گفت نه چنین است كه شما فهم كردید بلكه قصدش نفرین بر من بود گفتند ای امیرالمؤمنین این امر چگونه باشد گفت اما سخن این زن «اتم الله أمرك» عبارت اشارت به این شعر شاعر است كه در این معنی انشاد كرده و گفته است :



اذا تم امر بدانقصه

توقع زوالا اذا قیل تم



«فواره ون بلند شود سرنگون شود» هر چه در جهان به درجه كمال رسد نوبت زوالش باشد و اما قول این زن «اقر الله عینك» یعنی خداوند چشمت را از جنبش ساكن كند و چون چشم از حركت ساكن گردد كور می شود ، و نیز می توان گفت هر وقت چشم خنك و سرد و بی حرارت ماند صاحبش بمیرد و اما قول این زن «و فرحك بما آتاك» این عبارت ازین آیه ی شریفه مأخوذ است «حتی اذا فرحوا بما اوتوا أخذناهم بغتة» چون آن جماعت كه متنعم به دولت و ثروت بودند به آنچه ایشان را می رسید شادكام و از خداوند تعالی غافل و از حوادث روزگار بی خبر ماندند بناگاه ایشان را بصوارم نوازل و نوائب دواهی گرفتار ساختیم .

و اما قول آن زن «لقد قسطت بما فعلت» به این قول خدای اراده كرده است



[ صفحه 59]



«و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا» كسانیكه ظالم هستند هیزم دوزخ باشند زیرا كه قسط از لغات اضداد است به معنی عدل و ظلم هر دو استعمال می شود و اما قول این زن «زادك الله رفعة» خدای بر بلندی تو بیفزاید به این شعر شاعر اراده كرده است در آنجا كه گوید :



ما طار طیر و ارتفع

الا كما طار وقع



هیچ پرواز كننده ی پرواز نكند و بلند نگردد مگر اینكه به همان اندازه كه بلند گشته فرود افتد چنانكه شاعر دیگر گوید :



بقدر الصعود یكون الهبوط

و ایاك و الرتب العالیة



به اندازه بر شدن فرود آمدن است پس از پله های بلند پرهیز كن زیرا كه هر چه بلندتر شود زحمتش در سقوط بیشتر و خطرش در هبوط فزون تر است .

از آن پس روی با آن زن كرد و گفت ترا چه بر این گونه كلمات بداشت آن زن گفت كسان مرا و خویشاوندان مرا بكشتی گفت اهل و قوم تو كیستند گفت مردم برامكه هستند هارون خواست تا او را به پاداش آن چیزی عطا كند آن زن راضی نشد و به راه خود برفت .

و به قولی دیگر كه صحیح تر می نماید چون آن زن آن كلمات را بگفت هارون از نخست پرسید كیستی ای زن گفت ازآل برمك از آن كسان كه مردان ایشان را بكشتی و اموال ایشان را ببردی و نعمت و نوال ایشان را مسلوب ساختی ، و این روایت دوم مقرون به حقیقت است چه اگر هارون از آن زن نمی پرسید و آن جواب نمی شنید و بغض او را نمی دانست این كلمات را بتأویلی دیگر و تبینی غیر مستعمل در نمی آورد در هر صورت حاضران بر فطانت هارون شگفتی گرفتند .

در ابن خلكان و سایر كتب مسطور است كه چون خبر قتل جعفر و خذلان برمكیان در خدمت سفیان بن عیینه مكشوف شد روی به سوی قبله آورد و عرض كرد «اللهم انه كان قد كفانی مؤنة الدنیا فاكفه مؤنة الاخرة» بار خدایا جعفر بن یحیی مؤنة و امر معاش دنیای مرا كفایت می كرد تو بپاداش آن مؤنت و امور آخرتی



[ صفحه 60]



او را كفایت فرمای .

در اكرام الناس مسطور است چون هارون آن مصائب را بر جماعت برامكه فرود آورد و خانه ایشان را به تاراج سپرد و مردم بغداد را از زوال ایشان و بال رسید درون خاص و عام مجروح شد و به تفكر و تحیر درآمدند و هر چند مردمان را از واقعه آل برمك اندوه فزون تر می گشت و تعزیت ایشان را آشكارا و پوشیده برپای می داشتند هارون در برافكندن ایشان و آزار به آن جماعت بیشتر مبالغت می نمود و بر آن كرداریكه ناپسند جهانیان بود بر اصرار می افزود .

تا كار بدانجا رسید كه از مردم بغداد هر كس نام ایشان به نیكی بر زبان میراند دچار رنج و عذاب و زنجیر و زندان و عقاب می گشت بشدت هر چه بیشتر كسان را از تمجید ایشان منع می كردند تا كسی مآثر ایشان نگوید و بر یاد ایشان سخن نكند و این كردار بر مردمان دشوار می گشت و دشمنی خلیفه را بیشتر در دل می نهفتند و شاعران شعرها در خوبی آنها و بدی خلیفه به نظم می آوردند و ابونواس چنانكه یاد كرده آمد از عباسه خواهر خلیفه و عشق او به جعفر و بی گناهی جعفر به رشته نظم درآورد و خلیفه از دیدن آن اشعار خشمش یكی بر هزار شد و بغدادیان در حیات هارون و پس از مرگ هارون به قدر توانائی زبان از مدح و مرثیه و تعزیت برامكه و ظلم و جور و ناسپاسی هارون بر نبستند و پشت در پشت ممنون انعام و مرهون اكرام برامكه بودند .

طبری گوید از آن پس كه هارون الرشید جعفر را بكشت و برمكیان را بر افكند مردمان از هر سوی زبان بر وی دراز كردند و او را بدها و ناسزاها گفتند و رأی و رویت او را كژ خواندند و روش او را زشت شمردند و بر خرد او خورده آوردند و همی گفتند این كردار او تا پایان روزگار او را زشت نام و نكوهیده فرجام ساخت چه تا جهان است جهانیان بهر انجمن داستان كنند كه جعفر با خواهر رشید درآمیخت و رشید خونش بریخت و اگر خاموش شدی و دو حلال را با هم به آمیزش باز گذاشتی و به شكنجه و آزار ایشان خاطر نگماشتی این سخنان در میان نیامدی و جهانیان بهر



[ صفحه 61]



افسانه بر سر آن دستان نرفتندی و نیز رشید از آن پس چندانكه بزیست روز خوش ندید و پستان عیش و نوش نمكید و خود هماره پشیمان بود چنانكه در فصول سابقه از سؤال علیه خواهر هارون و جواب هارون مكشوف افتاد .

مسعودی گوید بعد از آنكه رشید جعفر را بكشت و یحیی و فضل را جای در زندان بساخت و روزگار بر آنها سخت افتاد و از هر سوی بلائی و بلیتی ایشان را در بر گرفت فضل بن یحیی را این اشعار بر زبان می رفت :



الی الله فیما نالنا نرفع الشكوی

ففی یده كشف المضرة و البلوی



خرجنا من الدنیا و نحن من اهلها

فلا نحن فی الاموات فیها و لا الاحیاء



اذا جائنا السجان یوما لحاجة

عجبنا و قلنا جاء هذا من الدنیا



از وصول این مصائب مهیبه و نوائب عمیا كه ما را در چنگ عقاب در سپرده به حضرت احدیت شكایت بریم و به دادار دادگر داوری جوئیم كه دفع هر بلیت و كشف هر مضرت بدست قدرت و مشیت اوست همانا از دنیا بیرون شدیم و حال اینكه در دنیا بر جای و باقی هستیم پس ما را نه در شمار مردگان و نه در زمره ی زندگان توان دانست اگر یكی روز زندان بان برای حاجتی بدیدار ما آید در شگفتی اندر شویم و همی گوئیم این مرد از دار دنیا به این مكان كه گورستان زندگان است بیامده است .

و مردم هر چه از این گونه شكایات از ایشان و آن بلیات را بر ایشان می دیدند بر بغض ایشان نسبت به هارون الرشید و یاس از حقوق شناسی او می افزودند و زبان ایشان در نكوهش او درازتر می شد و هم مسعودی گوید چون رشید برامكه را بدست نكبت و پای ذلت در سپرد بیشتر اوقات این شعر می خواند :



ان سهامنا اذا وقعت

لبقدر مكا تعلوبها رتبه



و اذا بدت للنمل اجنحة

حتی یطیر فقددنا عطبه



كنایت از اینكه ما هر كسی را به اندازه ی استعداد و قابلیت پرواز می دهیم



[ صفحه 62]



و چون بخواهد افزون از حد و قابلیت خود بپرد و از اندازه لیاقتش تجاوز كند دستخوش بلیت و هلاكت شود .